رویای خیس...

مرد تنهایی ها اینجاست

 
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد
.
به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد

 

ادامه مطلب رو حتما بخونید


:ادامه مطلب:
نوشته شده در چهار شنبه 9 شهريور 1390برچسب:داستان عاشق خجالتی,ساعت 16:25 توسط محمد| |



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت